Feeds:
نوشته
دیدگاه

تسلیم !

چند روز تعطیلات اصلا نتونستم وارد بلاگم بشم ! نمی دونم مشکل اینجا چیه ولی من ترجیح دادم  اسباب  کشی کنم به جای جدید . اینجا خونه جدیدتر ! من شد .

شروعی تازه . . .

Valentine card

بعد از 3 ماه دوری و فکر کردن به زندگیمان ،همین چند سطر از شعر فروغ در کارت ولنتاین امسال  باعث شد که همه حساب کتابهای زندگی رو عوض کنیم و کمی «دونفری» فکر کنیم . . . این روزها همه چیز مبهم شده . . . حتی شاید بیشتر از قبل ، ولی ته ته هر راهی رو که نگاه میکنم تاریک نمیبینم و همین برای امروزمان کافیه .

چند روز پیش از طریق وب به یاهو مسنجرم وصل شدم . . . تو شرکت گاهی اینکار رو میکنم ولی این اواخر واقعا به ندرت این اتفاق می افتاد . . . دنبال تنظیمات صفحه میگشتم که دیدم  History  هم داره . . . با خودم گفتم حتما همین چتهای امروز صبح رو نگه داشته از سر کنجکاوی بازش کردم دیدم بله . . . از 2 سال پیش تا الان با هرکی از اینجا هر چی گفتیم و شنیدیم هست . . . از سر کنجکاوی لیست مکالمات 2 سال پیش رو نگاه میکردم . . . اسمشو دیدم ، رفتم متن مکالماتمون رو خوندم و حالم بد شد ، بعد عین دیوونه ها ادامه دادم . . . حدود 15 – 20 جایی اسمش وجود داشت و من با حوصله   تک تک حرفهای رد و بدل شده بین مون رو خوندم . . . هیچ شخصی نمی تونه تا این حد حسهای بد درون منو فعال کنه که این آدم میتونه . . . باورم نمیشه که هنوز بعد از 2 سال وقتی یاد ارتباط خاصم با این آدم می افتم این همه آزرده و عصبی بشم . . .  دنبال یک راهی میگردم که از نظر ذهنی این قضیه رو برای خودم حل کنم . . . شاید شروع کنم به نوشتن اتفاقهایی که در آن 5 ماه کذایی افتاد . . . شاید نوشتن اون اتفاقها باعث بشه هضمش برام راحت تر بشه . . . نمیدونم . . .

مرغابی ها !!!

دیروز بعد از کار تصمیم گرفتم که سری به پارک ساعی بزنم و کمی عکاسی کنم . . . سرمای هوا از یک طرف و کم بودن آدمها از طرف دیگه باعث شد که هیچ سوژه ای پیدا نکنم ، در حال خارج شدن از پارک دیدم چند تا آقای محترم وایسادند و عین بچه ها مات و مبهوت مرغابی ها هستند ، خط نگاهشون رو دنبال کردم و دیدم به به . . . چه منظره ای . . . دو تا مرغابی وایستادند و یک مرغابی دیگه هم بین بال و پر شون خوابیده و بله دیگه . . . انگار حیوون ها سیستم گروپ رو دارند و بعد از اون به ما انسانها رسیده ! . . .  آقایان که هم سن پدر من بودند و ظاهرشون حداقل حسابی بود آنچنان با ذوق و شوق محو مرغابی ها بودند و نیششان تا بنا گوش باز بود که بیا و ببین . . . راستی کاش یواشکی از چهره اونها عکس گرفته بودم .

پی نوشت : از خودم عصبانی شدم ، آقای پارکبان بابت یک ساعت توقف از من 300 تومان خواست ، من هم 500 تومن دادم و داشتم کیفم رو جمع میکردم و منتظر بقیه پول بودم که دیدم پارکبان محترم نیست! اون سمت خیابون دیدمش ولی نرفتم و بقیه پولم را نخواستم ! واقعا  نمی دونم چرا ؟ به جاش کلی حرص خوردم . . .

شروع . . .

بالاخره بعد از چند ماه تاخیر وبلاگ قدیمی ام را ترک کردم و اینجا برای خودم فضای تازه ای ایجاد کردم ،. . .  احساس میکنم که تغییر کردم و عوض شدم ، شاید آنجا  برای فصلی از زندگیم بود که تمام شده و اینجا هم برای فصلی دیگر  . . . اینجا خانه جدید من است تا نمیدانم کی . . .

پس سلام به دوستان جدید و بلاگ جدیدم 🙂